1. معرفی شخصیت اصلی فیلم
شخصیت اصلی در فیلم، شخصیت مهمی است که داستان فیلم بر روی وی متمرکز شده است. در اکثر فیلمها، شخصیت اصلی یک شخص عادی است که برای رسیدن به هدفی نیاز به پشتکار، قدرت و مهارتهای ویژه دارد تا موانع را پشت سر بگذارد.
شخصیت اصلی فیلم ممکن است یک قهرمان یا یک شیطان باشد، به دنبال رستگاری یا نابودی. جنسیت، سن، شغل و فرهنگ هر چند تأثیرگذار است، ولی حیات و روایت شخصیت اصلی از مهمترین عوامل است.
در فیلمهای اکشن، شخصیت اصلی معمولاً یک قهرمان فداکار با شخصیت قوی است که در موقعیتهای بحرانی نیز هوشیاری خود را حفظ میکند و در برابر چالشها قدرت و مهارتهای خود را به نمایش میگذارد. در فیلمهای عاشقانه، شخصیت اصلی ممکن است یک رمانتیک بینظیر باشد، البته با شخصیتی درکناپذیر و رازآلود.
توضیح شخصیت اصلی فیلم از جمله مهمترین قسمتهای یک بررسی فیلم است، که با توجه به بودجه و تیم تولید، بیشتر منبعی است که سهم کمی از هزینه فیلمسازی را پوشش میدهد. آنچه که شخصیت اصلی را جالب میکند، هسته روایت فیلم است و نگاه سازنده به آنچه که موجب میشود شخصیتهایی جدید و پویا در فیلم گنجانده شوند.
2. داستان فیلم در مورد چه چیزی است؟
فیلمهای روانشناختی در دنیای سینما همواره مورد توجه قرار گرفتهاند. در این دسته از فیلمها، داستان و شخصیتها نقش اساسی در ایجاد تأثیر فیلم بر تماشاگر دارند. یکی از فیلمهای روانشناختی جذاب و مهیج، فیلم "ششمین حس" (The Sixth Sense) محصول سال ۱۹۹۹ است.
داستان اصلی فیلم "ششمین حس" دربارهی یک پسر بچه با دید فوقالعاده است که توسط یک روانشناس کودک به نام "مالکوم" مورد مطالعه قرار میگیرد. شخصیت "مالکوم" که جایزهی اسکار را برای بازی در این فیلم بهدست آورده است، دارای تحلیلی عمیق و شگفتانگیز دربارهی خود و دیگران است و توانایی ارتباط با جهان روحها را دارد. در حین کار با این پسر بچه، "مالکوم" متوجه میشود که پسر بچه دچار مشکلات خاصی است و وابستگی شدیدی به جهان روح دارد.
در ادامه داستان فیلم، تصویری به نمایش گذاشته میشود که تمامی شواهد فیلم به سمت آن شغل میکند و پایان فیلم نیز با این تصویر عجیب و شگفت انگیز به پایان میرسد. در فیلم "ششمین حس"، نوع داستاننویسی ساده و پرکاربرد نیست و تأثیر متفاوتی را در ذهن تماشاگر ایجاد میکند. به طور کلی، این فیلم یکی از بهترین فیلمهای روانشناختی تاریخ سینماست که بیشترین تأثیر روانشناختی را بر تماشاگرانش داشته است.
3. آغاز ماجراجوییهای شخصیت اصلی
ماجراجوییهای شخصیت اصلی یکی از رایجترین موضوعات در دنیای ادبیات و هنر است. معمولاً شخصیت اصلی در این سبک ماجراجویانه، به دنبال یافتن ماجراجوییهای جدید و هیجانانگیز میباشد. با آغاز ماجرای شخصیت اصلی، خواننده با دنیای داستان آشنا میشود و به دنبال سفری خارقالعاده برای به دست آوردن ماجراجویی هیجانانگیز برای مخاطب میرود.
از دیگر ویژگیهای مهم در ماجراجوییهای شخصیت اصلی، تلاش برای دستیابی به هدف خاص است. در مسیر رسیدن به این هدف بزرگ، شخصیت اصلی با تحدیدات گوناگون مواجه میشود. این تحدیدات میتواند مانند پیچیدگی داستان و قرار گرفتن در موقعیتهای خطرناک باشد که شخصیت اصلی باید به شجاعت خود اعتقاد داشته باشد و این راه را به پایان برساند.
با روایت یک داستان مهیج که شروعی جذاب دارد، مخاطب به دنبال شخصیت اصلی میرود و کنجکاوی آن را تجربه میکند. این آغاز ماجرای شخصیت اصلی، بستر حساسیت بین خواننده و شخصیت اصلی فراهم میکند و نقش موثری در ایجاد و تقویت ارتباط عاطفی بین خواننده و داستان خواهد داشت. به طور کلی، آغاز یک ماجراجویی برای شخصیت اصلی، به عنوان پایهای برای داستانهای خلق شده در قالب ماجراجوییهای شخصیت اصلی به شمار میآید.
4. معرفی شخصیت دوم فیلم
شخصیت دوم فیلم به نوعی شخصیت فرعی قصه است که در آن حضور دارد و بیشتر از طریق دیالوگها و رفتارش با شخصیت اصلی دویدن داستان را حمایت میکند. این شخصیت به دلیل مهمی که دارد اغلب صمیمیت بیشتری با شخصیت اصلی دارد و در مواجهه با وقایع مختلف به شخصیت اصلی پشتیبانی میکند.
در فیلم «تیتانیک»، شخصیت دوم جک داستر است که هنرمند فقیری است. او وارد کشتی تیتانیک میشود و در آنجا با شخصیت اصلی رز دویدن آشنا میشود. جک داستر بیشتر به عنوان شخصیت آزاده و باهوشی شناخته میشود که به شخصیت اصلی در مواجهه با مشکلات کمک می کند و به او در فهمیدن وضعیت کمک میکند.
شخصیت دوم در فیلم «رد پای خونین» تومی لی هاجنز است که از نوجوانانی است که در محله ای فرار میکند. او در کودکی به پلیس خیانت کرده است و از آن پس تمام وعده هایی که به دوستانش میدهد را وفا نمیکند. در این فیلم شخصیت دوم به عنوان کمکی برای شخصیت اصلی عمل میکند و با فرد اصلی در گریز از دست قانون همراه است.
به طور کلی شخصیت دوم در فیلمها باعث بوجود آمدن تنش بین شخصیتهای پر کاربرد و اصلی می شود و در تولید فیلمها از اهمیت بالایی برخوردار است.
5. دنبال کردن شخصیت دوم توسط شخصیت اصلی
در بسیاری از اثرهای ادبی و فیلمها، شخصیت دوم متعددی به عنوان دستیار، دوست، خانواده، همکار و... وجود دارد که نقشی بسیار مهم در پیش بردن داستان دارند. میتوان به مثالهایی نظیر «چشمانداز گریبورگ»، «فرار از زندان» و «دریاچه استیل» اشاره کرد که در همهی آنها شخصیت اصلی، شخصیت دوم را به دقت دنبال میکند و نقش وی در پیشبرد داستان بسیار مهم است.
این دنبال کردن شخصیت دوم در طول داستان، باعث کسب بیشترین اطلاعات در مورد این شخصیت و درک بهتر از دیدگاه و رفتارهای وی میشود. از طرفی، این روش برای خواننده یا تماشاگر به دنبال داشتن یک شخص دلخواه، احساس همدردی با او و درک عمیقتر از داستان کمک میکند.
دنبال کردن شخصیت دوم باید به نحوی باشد که این شخصیت، تنها معرف صفات مثبت و خوب نباشد، بلکه باید ویژگیهای منفی و ناهمواریهای او نیز به دقت نمایش داده شوند. به طور مثال، در «شاهزاده کوچولو» شخصیت روباه، علاوه بر خصوصیات دوستداشتنیاش، نیز خطرناک و پرودر است و به شیوهای که شاهزاده کوچولو او را دنبال میکند، نقش بسیار مهمی در پیشبرد داستان دارد.
درنتیجه، دنبال کردن شخصیت دوم یکی از روشهای موثر برای بیان ماجراهای یک داستان است که به دلیل بیان ویژگیهای شخصیت دوم، حماسه و جذابیت داستان را بیشتر میکند و خواننده یا تماشاگر را بهتر درک از داستان و شخصیتهای آن میکند.
6. پیگیریهای شخصیت اصلی برای حل مشکل
در اکثر داستانها، شخصیتهای اصلی با مشکلاتی مواجه میشوند که باید آنها را حل کنند و این موضوع باعث میشود که شخصیتها به دنبال راهحلهای مناسب برای حل مشکل خود باشند. با این حال، بهترین راه برای حل مشکل، پیگیری شخصیت اصلی برای یافتن راهحل مناسب و روشنی است.
شخصیت اصلی داستان باید بتواند برای حل مشکل خود تلاش کند و به دنبال راهحلهایی بگردد که میتواند با استفاده از آنها مشکل خود را بهبود بخشد و در نهایت آن را حل کند. اگر او به راهحل مناسب رسید، باید از آن برای مشکل حال خود استفاده کند و باید با تلاش مضاعف، سعی کند راهحل خود را به عمل بیاورد.
برای رسیدن به موفقیت، شخصیت اصلی باید تمام تلاش خود را انجام دهد و به دنبال هدف خود بگردد. او باید خود را مجهز کند و تلاش کند تا هر روز به فعالیتهای مرتبط با مشکل خود بپردازد و در نهایت به راهحل مناسب برسد.
در این نوع داستانها، پیگیری شخصیت اصلی برای حل مشکل بسیار مهم است. شخصیت اصلی باید با اعتماد به نفس در مسیری پیش برود که راهحل مناسب را برای مشکل خود پیدا کند و در نهایت باید با اطمینان و روشنی، این مشکل را حل کند. هدایت کردن شخصیت اصلی به خوبی میتواند مسیر حل مشکل را مطمئن تر و پایدارتر کند.